محل تبلیغات شما



خیلی جالبه دو تا موضوع جداگانه در موفقیت فردی و سازمانی دقیقا به یک موضوع اشاره دارند

موفقیت فردی میگه دنبال یک رسالت نگرد یه پایه ای رو پیش بگیر و برو در ادامه ی مسیر راه درست رو پیدا می کنی

موفقیت سازمانی میگه تعیین چشم انداز و استراتژی و اقدامات رفت و برگشتی هستن و امکان داره در هر لحظه تغییر کنه


چند وقته میخوام این مطلب رو اینجا بنویسم ولی انگار هنوز تو ذهنم پخته نشده بود 

موضوع مربوط میشه به دوره ی کسب و کاری که تو مرداد و شهریور امسال رفتم

با وجود اینکه سالها کار کردم ولی چیزهایی تو این دوره ی استارتاپی یاد گرفتم که فکر نکنم هیچ جای دیگه یاد میگرفتم.

1- یاد گرفتم که هیچ چیز از کار گروهی انجام دادن بلد نیستم و نیستیم.

2- یاد گرفتم اوضاع سوادیم از خیلی ها بهتره پس باید با اعتماد به نفس از داراییم استفاده کنم.

3- یاد گرفتم هیچ چیز نمیدونم و چقدر مطلب هست که نمیدونم و بلد نیستم.

4- یاد گرفتم باید سکوت کنم و فقط بیاموزم و پخته کنم ذهن و درونم رو

5- یاد گرفتم چقدر در فنون مذاکره ضعیفیم 

6- یاد گرفتم چقدر در کنترل هیجانات درونیمون ضعیفیم

7- شکست رو تجربه کردم و واقعا حس عجیبی بود

8- یاد گرفتم نابرده رنج فراوان ، گنج میسر نمی شود.

9- یاد گرفتم خیلی چیزها رو ما از درون خودمون میبینیم ولی اون رو نشون نمیدیم

10- یاد گرفتم چقدر در گوش کردن به حرفهای این و اون ضعیفیم

11- یاد گرفتم چقدر زیااااد در حال قضاوت دیگرانیم

12- و یاد گرفتم نباید سلیقه ای حرفهای دیگران رو گوش کنیم

خلاصه که دوره ی پرباری بود برای من

انقدر که تصمیم دارم بشینم و بخونم و یاد بگیرم تا یه مدتی

 


برنامه ی استراتژیک امسالم پره از هزار تا هدف جور وا جور که واقعا خودم رو سردرگم کرده

این مشکل از کمال گرایی من متاسفانه نشات میگیره انقدر کارهای بزرگ رو با هم میحوام انجام بدم که نتیجه ش انجام ندادن هیچ کدومشونه.

راستش باید اعتراف کنم باید برگردم و برنامه استراتژیک امسالم رو کمی سبک کنم.

خیلی ذهنم درگیر ایم بود که چیزهایی که بادم رو به دیگران منتقل کنم ولی هر چی پیش میره به این نتیجه میرسم که آدم هایی که بیشتر از من میدونن خیلی زیادن و باید اونها حرف بزنن نه من.

پس برنامه م رو در ابتدا به سمت سکوت و یادگیری میبرم و یعد اگر تونستم انجام و عمل به یک کاریه که واقعا یه قدم دنیا رو به سمت بهبود ببره . قدمی که کسی بهتر از من اون رو انجام نداده باشه.

این حرفها نتیجه ی چند ماه فکره.

احساس بسیار مبرم به کمک به خودم دارم. قبل از کمک به هر کس دیگه. هر جا خواستم حرفی بزنم دیدم خیلی خام هستم.


بازم میرسیم به اهمیت رفتارهای یک مدیر

 

قبلا هم راجع به این موضوع نوشتم

ولی به نظرم انقدر مهمه تصمیم گرفتم دوباره راجع بهش بنویسم این بار سناریوی صحبتهای مدیرم و خودم رو

صبح از در اومدم داخل

من: سلام

مدیرم: سلاااااام

من: با خودم فکر کردم چقدر پر انرژیه امروز

مدیرم: اس پی آیت چنده؟ ( ما یه برنامه ی شخصی داریم که توش اهدافمون رو مینویسیم و اس پی آی هامون رو مشخص میکنیم تا ببینیم با چه سرعتی به سمت اهدافمون میریم

من: اسمایل خجالت 11 درصد

مدیرم: بیا اس پی ایم رو ببین تا دلت بسوزه

رفتم پشت سیستمش دیدم اس پی آیش رو 93 درصده یعنی 93 درصد اهداف ماهش محقق شده

دیگه شروع کرد به تنبیه لفظی

مدیرم: تو که کارت برنامه ریزیه تازه استراتژی هم کار میکنی این چه وضعیه

من: آخه.

مدیرم: بهونه نیار تو باید به خودت سخت بگیری این چه وضعشه . بعد میگی چرا پروژه ها خوب پیش نمیره؟

تو که به هیچ چیز وابسته نیستی نمیتونی برنامه ت رو محقق کنی اونوقت میگیم پروژه که به این همه عامل وابسته س چرا عقب میفته

خلاصه تیکه ای نبود که بهم نندازه

به همکارم میگفت : بسشه یا بازم بگم؟ تفریح مال یه کسیه مثل من نه تو

میگفت اگه نرسم به کتاب خوندن تو اوجی که خوابم میاد میگم به درک میخواستی زودتر بیای سر این کار بشین بخون

انگیزه م رو هوااااا رفت همون موقع نشستم راجع به اینکه چرا اهدافم محقق نمیشه فکر کردم

البته مدیرم گفت شاید برنامه ت رو سنگین میچینی

و گفت باید متناسب با خودت برنامه ت رو بچینی و گفت طول میکشه بهش پایبند بشی پون من کلا 4 ماهه این کار رو شروع کردم

ولی باید بگم از وقتی این برنامه رو دارم عمل میکنم تازه فهمیدم که همیشه دغدغه ی پیشرفت داشتم ولی تلاشم کلا 10 درصد یا کمتر بوده 

تازه فهمیدم که چقدر وقت برای دیگران میزارم

تازه فهمیدم که چقدر کارهای مهمم رو به تعویق میندازم

تازه فهمیدم که کمالگرایی تو کارهای وظیفه ای چقدر بده

تازه فهمیدم که پیشرفت تو کارهای فرا وظیفه ایه

پ ن: راستی فهمیدم چون ساعت 7 رفته ورزش کرده و برگشته خونه دوش گرفته و اومده سر کار انقدر سر حاله :)))))))))))

پ ن: خیلی دلم سوخت که قراره از این مدیرم جدا بشم ولی باید شاگرد خوبی باشم براش. باید انقدر مقید بشم به برنامه هام که حتی وقتی وقتم برای خودم آزاده هم انجامشون بدم.

ولی واقعا حیففففهههههه

الگوی منی مدیر جانممممممممم


خب این بحثی هست که سالیان درازیه باهاش دست و پنجه نرم میکنم

آیا میتونم برای خودم کار کنم ؟

آیا میتونم تو کارمندی دووم بیارم؟

ولی یه موضوع که هست قبل از اینکه بیام سر کاری که الان نوش هستم یادمه به خودم قول دادم اگه این بار هم کارمندی خورد به بن بست رهاش کنم و برای خودم کار کنم

الان احساس میکنم خوردم به بن بست

پس با وجود همه ی سختی های کار برای خودم

میگم خداحافط کارمندی

سلام کار برای خودم.


یادم میاد روز اولی که وارد رشته ی مهندسی مدیریت پروژه شدم فوق العاده سردرگم بودم که واقعا کاری که قراره در آینده انجام بدم چیه. بماند که نتیجه ی کنجکاوی های من و البته جسارت و پشتکارم این شد که نهایتا موسس رشته رو دعوت کردیم تو دانشگاه و یه سمینار معرفی رشته راه انداختیم ولی بین خودمون باشه که من همون موقع هم نفهمیدم چی شد

یا شاید آمادگی شنیدن خیلی چیزها رو نداشتم برای همین نمیفهمیدم

ولی الان سعی دارم دقیقا با دید کسی که این مشکل رو درک کرده ولی الان داره تو این حرفه کار میکنه برای مخاطبینی که این مشکل رو دارند بنویسم

اولین موضوع این هست که در ذهن ما حرفه ی مدیریت نه به عنوان یک حرفه بلکه به عنوان یک سمت یا رده ی سازمانی در نظر گرفته می شود

در صورتی که همه جای دنیا دیگه این موضوع جا افتاده که حرفه ی مدیریت هم دقیقا مثل یک نقاش که هنر رنگ آمیزی داره یا یک راننده ی تاکسی که هنر رانندگی داره ، مدیریت هم یک حرفه ست که در آن مدیر هنر مدیریت کردن داره و چه بسا که علم و دانش این کار رو داره

منظورم این نیست که یک نفر به یک رده ی بالای سازمانی رسیده و ادم باهوش یا ت مداریه(البته که هوش و زکاوت در هر کاری لازم است) بلکه منظورم اینه که دقیقا این علوم و دانش را کسب کرده

که البته همه جا مدیریت رو با همین عناوین تعریف میکنند ولی گویا اعتقادی به این تعاریف در ایران وجود نداره ( مدیریت هنر انجام دادن کارها به واسطه ی دیگران )

خب بریم سر کار و حرفه ی خودمون

کسی که مدیریت پروژه میخونه و البته استانداردهای دنیا رو هم در این زمینه فرا میگیره آماده میشه که در پروژه ها مدیریت رو به دست بگیره ولی به خاطر همون دیدی که گفتم اصولا مدیر پروژه را مثلا در عمران یک فرد مهندس عمران با سابقه ی بالا انتخاب میکنند

یادمه توی کتاب خرمی راد خونده بودم که کسی که مدیریت پروژه رو به دست میگیره ترجیحا نباید دید فنی به موضوع پروژه داشته باشه . دلیلش روشنه که چون اگر فنی باشه میخواد تو کار کارشناسا سرک بکشه و از کار خودش که مدیریته جا میمونه.

میخوام اینو به عنوان یه نکته بگم که خیلی خوبه کسی که داره مدیریت یک پروژه رو میکنه بدونه حدود حرفهای فنی چیه ولی کار کارشناسان فنی با ما فرق میکنه که متاسفانه مخصوصا در قشر پیمانکار این دید رو دارن که کسی که مدیر پروژه س یا حتی کارشناس کنترل پروژه س یاید همه کاری بلد باشه مثلا تاسیسات مکانیکی یا الکتریکی ، ابنیه، متره ، براورد یا حتی تهیه ی صورت وضعیت که خب نباید زیر بار این حرفها برید و باید محکم بگید کار من چیز دیگه ست.

حالا بریم سر کنترل پروژه:

تا اینجا گفتم که متاسفانه توی پروژه ها یه مهندس با سابقه رو میزارن برای مدیر پروژه و شاید اطلاعات علمی کمی راجع به حوزه های دانش مدیریت پروژه داشته باشه، اینجاست که کارشناسان کنترل پروژه میان وسط و این خلا رو پر میکنند ( برای کسی که نیتش کار کردنه چه اهمیتی داره بهش بگن مدیر پروژه ، کارشناس کنترل پروژه و یا حتی مثلا بگن سیب)

کارشناس کنترل پروژه با دانش مدیریت پروژه وارد عمل میشه ، البته این حوزه واقعا وسیعه مثلا به کسی که به طور صرف یک اپراتور میشه و 4 تا گزارش بدون درک تهیه میکنه میگن کارشناس کنترل پروژه تا یک نفر که به حداقل حوزه های هزینه و شاخص ها ، اصول زمانبندی و منابع و گستره مسلط هست هم میگند کارشناس کنترل پروژه که خب آن کدام و این کدام؟؟؟

خب چون مطلب خیلی داره طولانی میشه این مطلب رو قطع میکنم و توی مطلب دیگه ای میگم دقیقا یک کارشناس کنترل پروژه ی حرفه ای چه کارهایی ازش بر میاد؟؟


چند روز پیش سرماخوردگی بدی داشتم

و واقعا سه روز رو کامل خواب بودم

خب یک روزش جمعه بود ولی دو روز بعدش روز کاری بود

واقعا حالم بد بود ولی استرس این رو داشتم که حالا کارهای مونده ی سر کارم رو کی انجام میده و کلی استرس دیگه

قبلا خیلی سریع میترسیدم که نکنه موجب نیتی مدیرم بشه که نرفتم سر کار

که البته اخرش با یک اس ام اس مدیر دیدم ناراحتیم بی جا نبوده

البته پیام بدی نبود ولی برای فردی مثل من ناراحت کننده بود 

راستش اولش خیلی ناراحت شدم و کلی به خودم بد و بیراه گفتم که کارمندی همینه و تو حتی حق مریض شدن نداری و خب زیاد هم بد نیست که ادم تو کارمندی خیلی بهش خوش نگذره چون اینجور هیچ وقت متوجه نمیشه باید کار خودش رو راه بندازه

ولی دوباره خودم رو گذاشتم جای مدیرم و دیدم شاید من هم که بودم بدتر از این میکردم

شما جای یک مدیر باشید در قبال همچین موضوع هایی عکس العملتون چیه؟؟

البته بگم من واقعا مدیرم یک بانوی مهربونه و حتما کاری که کرده از دید مدیریتی به نظرش درست میومده


راستش رو بخواید نمیدونم چرا نه گفتن برام مشکل بود در محیط کار

ولی بعد از اینکه دیدم هر کسی لایق کار کردن باهاش نیست

تصمیم گرفتم اطرافمو خالی کنم از این جور افراد

خیلی محترمانه باید گفت نه

و آسایشت رو بخری

این چند وقته خیلی پیشنهاد کار بهم شد ولی طی یک اقدام جسورانه اونهایی که واقعا به دردنخور بودن رو رد کردم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجموعه نرم افزارها و مطالب کاربردی